خواستن توانستن است

زندگی همیشه منتظر من است
من منتظر زندگی
بی هیچ انتظار ی از علاقه ی زندگی
با این همه
جهان و هر چه در اوست
با همه ی روزهای رفته ، نرفته اش
همین امروز است
هر چند امروز
تا عمق یک تنهایی فرو رفته ام
اما
دلم برای سرودن یک شعار ساده
تنگ می شود
خواستن
توانستن
با این حس غریب
سرپیچی می کنم
از هرچه بود
از هرچه هست
از ناامیدی
خستگی
سر پیچی می کنم
از وزیدن باد
از سایه ، ستاره ، سکوت
با جهانی از جسارت
و لذت عبور از راههای ناآشنا
یک بار تا همیشه
از حیرت محض رها می شوم
با این که
نمی دانم کی به رهایی اخر می رسم
اما سرم را که بالا می گیرم
می بینم
یک آسمان با افق روشن آن بالاست
حالا یک طوردیگر
تمام این ترانه
تعبیر تازه ای از همان حروف ساده می شود
آری
خواستن توانستن است

انتظار

آه ... ای پناه پریشانی ام
نمی دانم از کجای امدن می آیی
اما من
انقدر صبور می شوم
تا بیایی
و تمام هستی خویش را بر من ببارانی
چون نقطه روشنی
در کوچه خاموش من
پس از زمستان تنهایی ام
تو که معطری از تمامی فصول
به نو شکفتن بغض های من
ترانه ای می خوانی
آری
من
ترا عاشق می شوم

پناه نگاهت

این صدا صدای کیست
نبض قلب آشنای کیست
که در دلم
تو را صدا می زند
با پرواز این دستهای صمیمی
که در جستجوی تو آغاز می شود
در برگهای سبز سراغاز
احساس می شوی
و
من از هوای همین لحظه قشنگ
خیانتی دوباره می کنم به ابلیس
تنها با همین قانون گرم عشق
دلم آبی مایل به زندگی می شود
هر جا که تو باشی
اینک امید من
محض رضای رویاهایم
کمکم کن
تا به اغازی برسم در پناه نگاهت