بازگشت

گفتم

با من چیزی بگو
حرفی بزن
از ان سوی واژه
مستم از دلهره
خسته ام
می دانی
در خواب دیدم
تک نهالی ام
در کویر سوزان تنهایی
تو باغبانی صادق و معصوم
من ان تک نهال سبک سر
در آرزوی هم صحبتی
سروی ، کاجی ، شمشادی
در برهوت تنهایی
نادیده می انگاشتمت
در دلت سبزینه ای امید
تا شاید
روزی
شوم
درختی
تکیه گاهی
شانه احساسی
اما
افسوس
در گذر ثانیه ها
آن باور
در مسیری خاکستری
پژمرد
رفتی
ماندم
شاهد هجرت لحظه های آبی
و
عاقبتی آشفته تر از تنهایی
نه کاجی ، نه سروی ، نه شمشادی
آفتابی سوزان
و گلایه های ابر آلود
در بیداری دیدم
اینجایم
و نمی دانم
از کجای آمدن می آیی؟
اما
ای خوبتر بیا
دیری است آمدنت را به شماره نشسته ام

گفتا: 

تک نهال من آرام گیر
من آمده ام
می شناسی مرا ؟
باغبان پیر ی هستم
آمده ام دانه امید
را با چشمهای پر امیدم
دانه ایمان را با
دل پر ایمانم
و دانه عشق را
با روح عاشقانه ام
پرو رانم
من آمده ام
که پژمر د گی بی امیدی
و نا ایمانی
و بی عشقی را با مهر آفتاب دلم نه آن مهر کم رنگ آسمان نمو دهم
من آمدم تا گو یم آمدنی هست
آمدن عشق
امید و ایمان
حتی دیر اما دل گو ید دیر هم ز مانی خو اهد بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد