ای خسته حتی از خودت
ای رانده حتی از آینه
تکرار مکرر افسانه های اندوه و رنج
ای امده از پیش بید های پریشان
در های و هوی باد
به یاد داری؟
در پیچ کدام کوچه زمان گم شدیم!
گمت کردم
شدم ان ستاره ای که فراموش شد
در آن شب های تاریک
در قصر سکوت دلت
تو بودی و
گردابی از عقده ها در گلو
من بودم و
انحنای ان همه علامت سوال
و واژه هایم
در حسرت تسکین زخمهایت
در گلو ماندند
افسوس