گفتم:
و ان هنگام که آینه می شکند
من خیال گریه به سرم می زند
خسته و خاموش
در انجماد ذهن
رهایی آرام بی دردسری را می جویم
و می دانم
همیشه فاصله ای هست
گفتا:
فاصله ای است میان و من و آینه
لیک دانم که هیچ نیست بین من و این دل دیده پر کینه
می تو ان خیال گر یه را سر داد
می تو ان سر د و خاموش فر یادی تن داد
می تو ان در انجماد ز هن امیدی به این سو زش قلب داد