بوسه

گفتم:  

به یاد می آورم
اولین بوسه های بی اختیار را
در آن عصر قشنگ صمیمی
غروب پاییز
کوچه های تنگ عاشقی
از خود دور می شدم
خواب خوش احوالات دلم
همه چیز درست خواهد شد
آه ...ای عزیز هنوز من
پادشاه لحظه های بی قراری
دیگر چه می خواهم
تکرار حرفی
نبض دیرینه عشق
آماده ی تسلیم
سوسوی احساسی ازلی
ناممکن های خوشرنگ
دستت را درازکن
فاصله را بردار! 

  

 گفتا:  

و یاد آوردم نخستین بو سه را
در آن غر و ب که غروب نشد
زآن کو چه های تنگ
که دلگشای دلهایمان را بعد از بو سه آورد
و من از خو د دو ر و به خو د نز دیک
و از تو دو ر به تو نز دیک
و نز دیکی نه تو شد و نه من همه نز دیکی ما شد
خواب خوش آمد و عزیز من دیگر مهمان کلامم نشد
که میز بان شد در همه حال و همه جا
و شاهزاده بی قراری ها حاکم و جو دم
و ملک دلم گشت و دیگر هیچ نخو استم
دیگر هیچ نبو د که بخو اهم ز یرا فاصله رفت همه ناممکن ها ممکن
و دستهایم دیگر بر ای آرزوی داشتن تو
ره درازی نداشت و فاصله گم شد
آری فاصله را بر داشتیم  

     

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد