ریا

گفتم: 

کمی شراب فراموشی
تا شایدم تطهیرم کند
از سنگینی ابرهای تیره آلود
از واژه ها
حرف های گفته
نا گفته
بگذار بگویم
در این ازدحام روزها
در این غروب آفتاب صداقت
در این شوره زار راستی
سایه ای دیده ام
سرگردان ، مبهوت
چون تک نهالی در جنگلی سیاه
رو به نور
فریاد می کشید
شادی ، سبزی، خوبی
یقینی بی یقین
چون علفی تلخ در مزرعه دروغ
در چار راه زمان ایستادم
دو به شک شدم
.
.
ادامه نمی دهم
می ترسم
به قولی
صداقت همشهریان تنها در پنهان نکردن ریا بود
همین
دیگر هیچ 

 

گفتا: 

به یاد آورم در مستی شراب
تطهیر شده ام ز خلوص می
مگر تطهیر بغیر از راستی و مستیم بود ؟
از واژه های بارانی از ابر تفکرات تیره
وآماده غرش از گفته های که ناگفته ها
را آشکار بساخت گفته ام در انتظار
گفتگوی بی شر ط و شر وط تو
در این تکرار رو زهای پر از دحام تکراری
در این غر وبی که صداقت بدرو د آفتاب را فر یاد ز ند
در این جنگل پر ز درو غ ناگهان در آن دو ر دستها
باز بدیدم در ختی آمد ز خاک بر و ن آری
این در خت راستی است چو ن تک چشمه ای در صحرای عدم
می خو اند مسافر ان تشنه راستی را
فر یاد کشد و شادی و نسیان سر اب را
و باز عفر یت شک و تر دید مرا احاطه می کند
باز
باز ر و یا ؟ باز سر اب ؟باز درو غ و تز ویر؟
ادامه خو اهم داد بی ترس از چه بتر سم
در جنگل درو غ گفتن ها امید ر استی در خت نیز خو د
حدیث سر سبزی است و می خو اهم صداقت را در آغوش کشم
همان صاد قانه گفتن ها همان که نیست پنهان کردن
ر یا پشت حر فهای سبز و عالی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد