تنهاترین

گفتم: 

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
دیگر انگار
دلم حال و هوایی ندارد
در لا به لای خاطره ها گم می شوم
خسته از آروزها
در این آفتاب زرد غمگین
فصل های سوخته زندگی ام
سالهای بی شکایتی را مرور می کنم
سقوط ناگزیرو
پاره های این دل شکسته
آه... تو می دانی
هیچ کس از صمیم دل
تکیه گاه بی پناه
دل شکسته ام نشد
دست سرنوشت
در بستر موازی تکرار
و حالا
این ترانه های تلخ من
در امتداد همان راه های مه آلود
با گریه های یکریز یکریز
دل گرفته از
شتاب ، اشتباه ، اعتماد
کلمات واسطه این دل نجیب غریب بی پناه شده اند
امده اند شب را پیش ستاره شفاعت کنند
بی جهت
بی حرف
من از شکایت سیب
سکوت سایه
و این همه باران بی جواب می آیم
طعم این میوه ی ممنوع
و این بغض گره خورده در دلم
سرنوشت ناگزیر من
در تکیه بر باد
و همین عقیم شدن رویاهای ارغوانی
اما به قولی
"اگر تنها ترین تنها شوم باز خدا هست" 

 

گفتا: 

شکایت از تنهائی نکن
همگان ز تنهایی به تنهائی ها رو یم
تنهائی کجاست همین رو به روی ما می نگری
چه همره ما است و ما باز در پی تنهائی او
ز سر و دن دست کشیم
ز سکو ت سایه دیگر نگویم
در محکمه بیداد ها چه کسی از شکایت سیب
خو اهد گفت گر شاعره شهر
در نجو ای تنهائی خو د غر قه شود ؟
هیچ دم ز بی جهتی مگو مپرس شکوه از بی حر فی مگوی
ز کدامین بی حر فی این همه درد دل فر یاد نیست ؟
تلخ گو ئی ز تنهائی ها لیک
یاری است با تو اند کمی در یاب
آری اند کی تا آسو د گی گیری
که نیست هیچگاه تنهائی همره تو 

 

 

بازگشت

گفتم

با من چیزی بگو
حرفی بزن
از ان سوی واژه
مستم از دلهره
خسته ام
می دانی
در خواب دیدم
تک نهالی ام
در کویر سوزان تنهایی
تو باغبانی صادق و معصوم
من ان تک نهال سبک سر
در آرزوی هم صحبتی
سروی ، کاجی ، شمشادی
در برهوت تنهایی
نادیده می انگاشتمت
در دلت سبزینه ای امید
تا شاید
روزی
شوم
درختی
تکیه گاهی
شانه احساسی
اما
افسوس
در گذر ثانیه ها
آن باور
در مسیری خاکستری
پژمرد
رفتی
ماندم
شاهد هجرت لحظه های آبی
و
عاقبتی آشفته تر از تنهایی
نه کاجی ، نه سروی ، نه شمشادی
آفتابی سوزان
و گلایه های ابر آلود
در بیداری دیدم
اینجایم
و نمی دانم
از کجای آمدن می آیی؟
اما
ای خوبتر بیا
دیری است آمدنت را به شماره نشسته ام

گفتا: 

تک نهال من آرام گیر
من آمده ام
می شناسی مرا ؟
باغبان پیر ی هستم
آمده ام دانه امید
را با چشمهای پر امیدم
دانه ایمان را با
دل پر ایمانم
و دانه عشق را
با روح عاشقانه ام
پرو رانم
من آمده ام
که پژمر د گی بی امیدی
و نا ایمانی
و بی عشقی را با مهر آفتاب دلم نه آن مهر کم رنگ آسمان نمو دهم
من آمدم تا گو یم آمدنی هست
آمدن عشق
امید و ایمان
حتی دیر اما دل گو ید دیر هم ز مانی خو اهد بود

بودن

گفتم: 

تردد ما شین ها
ترافیک بوق
زنی
در قربانگاه نان
معصوم اسماعیل غرور
مردی
تسبیح تزویر
50
تومان
خرید پل صراط
رهایی وجدان
پاسخ دین
چه ارزان خرید
چه آسان رهایی یافت
زن
زخمی ممتد شرم
50
تومان
گدایی بودن
رهایی سنگین مادری
پاسخ کودک
چه گران خرید
چه سخت حقیر شد
من
اندیشه های خشک
در مسیری گنگ
سراب تحلیل
قرارداد کثیف زندگی
تردید عدالت
چه آسان دیدم
چه آسان گذشتم
یک لحظه ....اه
دیگر هیچ

 

 

گفتا: 

اندکی آرام گیر
ز ند گی تسبیح فر وش پرریائی نیست
شاید ز ند گی لبخندی باشد که پسر کی که آن تسبیح را بر ای ماد ر بزر گ خر ید ز د هنگامی که پیر ز ن او را دعا می کرد
شاید گدائی زشتیش پنهان شد آن هنگام که مادر بر دوش پسر کی ز د و او را " مردم" صدا نمود
شاید ز خمها بتو ان با تیمار
مهر بانی در مان کرد
شاید با یک نگه دیگر بتو ان ز خمها را آسانتر از یاد ببرد
شاید...