برای عشق

 گفتا:

دوباره عشق
دل خزان زده ام باغ ارغو ان شده است
بهشت خاطره پژمر ده جو ان شده است
همان بخت به گردسر م کند پرواز
زلال شوق به رگهای جوان رو ان شده است
پس از چه مایه صبوری سکو ت و تنهائی
دو باره بلبل طبعم ترانه خو ان شده است
مگر که دو ست به فر یاد داد خو اه ر سید
که این خموش ز سر تا به پا ز با ن شده است

  

گفتم:

در چار راه زمان می ایستم
پاک خسته ام از حرف و گریه
رژی گذشته مبغون
زندگی
و آه ......... قیام نخستین کلمات
کف دستانم
می بینم
حسرتی بر پیشانی
مرگ معصوم ترین لحظه های خویش
هم صحبتی دیواری ، سایه ای
مهمان ناخوانده!
آن گاه بی گاه
تو کیستی؟
ای تمامیت من!
در این فصل برف و بوران
روزهای بغض الود برفی
باورت می شود
هنوز هنوز
عشق را عطش دارم