امید

گفتم: 

دلم آرام می گیرد
خیالم آسوده می شود
از هرچه بود
از هرچه هست
یا هرچه خستگی ، التهاب،تنهایی
در یک وداع ساده
سوی آسمان رفتم
دیگر به هر شب تاریک شک نمی کنم
باورم می شود
در شب هم می توان
رویا دید، رازی چید، لبریز بودن شد
دیگر از من حرفی از اندوه نخواهی شنید
باورت می شود
من امروز
زیر همین آسمان
صورت ماه خدا را بوسیدم
روی خش خش برگهایی پاییزی
کوچه خلوتی را
تا بی انتها رفتم
بدون چتر تردید
زیر نم نم بوسه های آسمان
حالا
من هستم، خواهم بود 

 

گفتا: 

و باران بار سد
تا ترا به آفتاب مهر حتی در نم نم نا امیدی ها مژده دهد
شب پر ز ستاره عشق و امید و ایمان شد
شب دیگر تار یکی نیست
مه در خشانی دارد آری ستاره ها را باید دید
شتاره ها می تو انند تار یکی را ز نام شب بر دارند
می تو اند نفسی کشید ز شاد مانی
ز عشق ز امید حتی در رو ز گار نامر دمی ها
می تو ان مر د بو د و نر شدن را از یاد برد
می تو ان بانو ئی را باو ر کر د ز نامهای سخت
و مشمئز کننده دو ری کرد
می تو ان آری مهر بان می تو ان
تو این گو نه هستی پر امید و پر عشق
پس می تو ان

پدر

 گفتم:

برای پدرم که اگر لحظه ای نفس گرم او را نشوم می میرم

هنوز از زمستان می ترسم
ترس بزرگی ازفصل نبودت
چه باید گفت
چه باید کرد
آسمانی ترین مرد زندگی من
آبروی نفسم
وقتی رفتن را زمزمه می کنی
آماده پرواز می شوی
من از هیچ لبریز می شوم
سرنوشت سیاه خویش را
به سوگ می نشینم
گرفتار بغض فریاد
و
حسرت جاودانه  

و نمی دانم این اندیشه بغض آلود از کجادلخوشی های مرا به یغما برد 

 

 

گفتا: 

و چرا باید یغما برد
اند یشه عاشقانه را مهمان خو یشتن بنما
نگذار دلتنگ ترا به و ادی یغمای دل بر د
مگذار

عاشقی

گفتم: 

حسی این روزها می گوید
هوا روشن تر خواهد شد
آسمان آبی تر
مهربانی ها افزونتر
و
من
جز طنین یک ترانه جستجو نمی کنم
ترانه دلپذیر دلنشین
گوش کن
من به عاشقی خود معتادم  

 

گفتا: 

و می دانم که ر و ز های رو شن تر سخت آفتابی است
حتی در شبنمی ترین ها پر بارانی های رو ز باز آفتاب لبخند
بر رخ تو سخت جلو ه می نماید بی طعنه ز د
و می دانم که چه فر یاد شو قی ترا می خو اند و تو با آن هم سرائی می کنی
حر ف دل را هم سر ائی کن
حر ف دل عاشق تو که در خماری و نشئه عشق
هم بی پر و ا تر نم
عاشقتم را زند