از کدام نقطه آغاز می کنی؟

از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از شمارش این همه هنوز
هر سو سکوت است
سکوتی هراسناک
با این وجود
به خدا من هم زندگی را دوست دارم
با هزار شاید و باید
هزار کاش و اگر
هزار کار نکرده
و نمی دانم
کی فرصت می شود
تحمل از کوه
صبوری از آسمان بیاموزم
آری هنوز هم
امید ها است
در نا امید بودن من
انگار
یک ذره مانده به هر شکستن
دوباره پیوسته می شوم
با کم و کسر این کوچه کنار می آیم
و باورم می شود
هر لحظه ممکن است باران بیاید
دیگر از سکوت باد نمی ترسم
با این حس غریب
آن دور ها هنوز
نوری است شعله ای است
که می خواندم مدام
از کدام نقطه آغاز می کنی؟

دل کندن

من خسته ام
از جستن و نیافتن
از این همه کنایه
جهان مرا مه گرفته سراسر
من ان عابر آواره در خویشم
نه در دلم اشتیاقی
نه به سر شوری
آه......آسمان عبوس
در خامشی حضورم
در سوگ شاخه های تکه تکه زیتون
در لحظه ی شکفتن فریاد
پشت سر گذاشتن خاطره ها
همه ی عشق ها دل بستگی ها
این حرف ساکت من است
سوی ابری که نخواهد امد
نخواهد بارید
چشم امید مبند

غرور

ای خسته حتی از خودت
ای رانده حتی از آینه
تکرار مکرر افسانه های اندوه و رنج
ای امده از پیش بید های پریشان
در های و هوی باد
به یاد داری؟
در پیچ کدام کوچه زمان گم شدیم!
گمت کردم
شدم ان ستاره ای که فراموش شد
در آن شب های تاریک
در قصر سکوت دلت
تو بودی و
گردابی از عقده ها در گلو
من بودم و
انحنای ان همه علامت سوال
و واژه هایم
در حسرت تسکین زخمهایت
در گلو ماندند
افسوس